۱۳۹۰ خرداد ۱۴, شنبه

انوری: والی بی‌حیا

شنبه ۱۴ خرداد ۱۳۹۰

آن شنیدستی که روزی زیرکی با ابلهی *** گفت کاین والی شهر ما گدایی بی‌حیاست
گفت کی باشد گدا آن کز کلاهش تکمه‌ای *** صد چو ما را ماه‌ها بل سال‌ها برگ و نواست
گفت ای مسکین غلط اینک از اینجا کرده‌ای *** آن همه برگ و نوا دانی که آن جا از کجاست
دُر و مروارید طوقش اشک طفلان من است *** لعل و یاقوت ستامش خون ایتام شماست
آن که تا آب سبو پیوسته از ما خواسته است *** گر بجویی تا به مغز استخوانش از نان ماست
خواستن کدیه است خواهی عشرخوان خواهی خراج *** زان که گر ده نام باشد یک حقیقت را رواست
چون گدایی چیز دیگر نیست جز خواهندگی *** هر که خواهد گر سلیمان است و گر قارون گداست

درباره انوری:
انوری - دانشنامه‌ی ویکی‌پدیا

0 نظرات: