یکشنبه ۱ خرداد ۱۳۹۰
یکی از شاعران هم عصر شاه عباس به نام ملاشأنی شعری زیبا سرود و شاه را بسیار خوش آمد. دستور داد شاعر را در یک کفه ترازو قرار دادند و کفه دیگر را هم وزن شاعر پر از زر کردند.
شاعر دیگری به نام عجزی از این واقعه بسیار ناراحت شد. روزی شاه را در محوطه طویله اسبان ملاقات کرد و از التفات شاه نسبت به ملاشأنی گلایه کرد و گستاخانه گفت: چرا این گونه التفات شامل حال او نمیشود؟!
شاه عباس گفت: آن زمان که به شأنی هدیه دادم، در خزانه بودم. لاجرم او را با زر کشیدم. اکنون در طویله هستم، اگر صلاح میدانی شما را به سرگین بکشم!
حاضران خندیدند و عجزی منفعل شد.
منبع:
برگرفته از: تحقیقات ادبی، کیوان سمیعی
یکی از شاعران هم عصر شاه عباس به نام ملاشأنی شعری زیبا سرود و شاه را بسیار خوش آمد. دستور داد شاعر را در یک کفه ترازو قرار دادند و کفه دیگر را هم وزن شاعر پر از زر کردند.
شاعر دیگری به نام عجزی از این واقعه بسیار ناراحت شد. روزی شاه را در محوطه طویله اسبان ملاقات کرد و از التفات شاه نسبت به ملاشأنی گلایه کرد و گستاخانه گفت: چرا این گونه التفات شامل حال او نمیشود؟!
شاه عباس گفت: آن زمان که به شأنی هدیه دادم، در خزانه بودم. لاجرم او را با زر کشیدم. اکنون در طویله هستم، اگر صلاح میدانی شما را به سرگین بکشم!
حاضران خندیدند و عجزی منفعل شد.
منبع:
برگرفته از: تحقیقات ادبی، کیوان سمیعی
0 نظرات:
ارسال یک نظر