جمعه ۶ خرداد ۱۳۹۰
در عهد ملکشاه و بعضی از عهد سنجر، فیلسوفی بود به هرات و او را ادیب اسماعیل گفتندی؛ مردی سخت بزرگ و فاضل و کامل، اما اسباب او و معاش او از دخل طبیبی بودی و او را از این جنس معالجات نادره بسیار است. مگر وقتی به بازار کشتاران برمیگذشت، قصابی گوسفندی را سلخ میکرد و گاه گاه دست در شکم گوسفند کردی و پیه گرم بیرون کردی و همی خورد. خواجه اسماعیل چون آن حالت بدید در برابر او بقالی را گفت که «اگر وقتی این قصاب بمرد، پیش از آنکه او را به گور کنند مرا خبر کن!». بقال گفت: «سپاس دارم».
چون این حدیث را ماهی پنچ شش برآمد، یکی روز بامدادی خبر افتاد که دوش فلان قصاب بمرد به مفاجا؛ بیهیچ علت و بیماری که کشید و این بقال به تعزیت شد. خلقی دید جامه دریده و جماعتی در حسرت او همی سوختند که جوان بود و فرزندان خُرد داشت. پس آن بقال را سخن خواجه اسماعیل یاد آمد، بدوید و وی را خبر کرد. خواجه اسماعیل گفت: «دیر مرد!». پس عصا برگرفت و بدان سرای شد و چادر از روی مرده برداشت و نبض او در دست بگرفت و یکی را فرمود تا عصا بر پشت پای او همی زد. پس از ساعتی، وی را گفت: «بسنده است». پس علاج سکته آغاز کرد و روز سوم مرده برخاست و اگرچه مفلوج شد، سالها بزیست. پس از آن مردمان عجب داشتند و آن بزرگ از پیش دیده بود که او را سکته خواهد بود.
منبع:
برگرفته از چهار مقاله (مجمع النوادر)، اثر نظامی عروضی سمرقندی
در عهد ملکشاه و بعضی از عهد سنجر، فیلسوفی بود به هرات و او را ادیب اسماعیل گفتندی؛ مردی سخت بزرگ و فاضل و کامل، اما اسباب او و معاش او از دخل طبیبی بودی و او را از این جنس معالجات نادره بسیار است. مگر وقتی به بازار کشتاران برمیگذشت، قصابی گوسفندی را سلخ میکرد و گاه گاه دست در شکم گوسفند کردی و پیه گرم بیرون کردی و همی خورد. خواجه اسماعیل چون آن حالت بدید در برابر او بقالی را گفت که «اگر وقتی این قصاب بمرد، پیش از آنکه او را به گور کنند مرا خبر کن!». بقال گفت: «سپاس دارم».
چون این حدیث را ماهی پنچ شش برآمد، یکی روز بامدادی خبر افتاد که دوش فلان قصاب بمرد به مفاجا؛ بیهیچ علت و بیماری که کشید و این بقال به تعزیت شد. خلقی دید جامه دریده و جماعتی در حسرت او همی سوختند که جوان بود و فرزندان خُرد داشت. پس آن بقال را سخن خواجه اسماعیل یاد آمد، بدوید و وی را خبر کرد. خواجه اسماعیل گفت: «دیر مرد!». پس عصا برگرفت و بدان سرای شد و چادر از روی مرده برداشت و نبض او در دست بگرفت و یکی را فرمود تا عصا بر پشت پای او همی زد. پس از ساعتی، وی را گفت: «بسنده است». پس علاج سکته آغاز کرد و روز سوم مرده برخاست و اگرچه مفلوج شد، سالها بزیست. پس از آن مردمان عجب داشتند و آن بزرگ از پیش دیده بود که او را سکته خواهد بود.
منبع:
برگرفته از چهار مقاله (مجمع النوادر)، اثر نظامی عروضی سمرقندی
0 نظرات:
ارسال یک نظر