۱۳۹۰ اردیبهشت ۴, یکشنبه

پیر و جوان

یکشنبه ۴ اردیبهشت ۱۳۹۰

ظریفی پیر شده بود، چنانکه بی‌عصا و مددکاری راه نمی‌توانست رفت. جوانی بر سبیل ظرافت او را گفت: به سنی رسیده‌ای که بدترین و پایین‌ترین زمان عمر است، بلای جان مردم شدی.
ظریف گفت: امید می‌دارم که تو به این سن نرسی تا به محنت نیفتی و بلای جان مردم نشوی!

منبع:
لطایف الطوایف، اثر فخرالدین علی صفی

۱۳۹۰ اردیبهشت ۱, پنجشنبه

حمام

پنجشنبه ۱ اردیبهشت ۱۳۹۰

ابوسعید ابوالخیر با پیری در حمام بود. پیر از گرمای دلکش و هوای خوش حمام، فصلی تمام گفت. ابوسعید گفت: می‌دانی چرا این جایگاه خوش است؟ پیر گفت: چون شیخی مثل تو در این حمام است.

چون در این حمام شیخی چون تو هست *** خوش شد و خوش گشت و خوش آمد نشست

شیخ گفت: من جواب بهتری دارم.
پیر گفت: بگو که هر چه تو بگویی عین صواب است.
شیخ گفت: حمام از این جهت خوش است که از مال دنیا فقط یک سطل و یک پارچه بیشتر نداری که آن هم عاریت حمامی است.

گفت حمامی است خوش از حد برون *** کز متاع جمله دنیای دون
نیست جز سطل و ازاری با تو چیز *** وانگهی آن هر دو نیست آن تو نیز

ازار= شلوار، لنگ حمام.

منبع:
برگرفته از مصیبت نامه عطار نیشابوری